کراماتی شگفت از آیة اله سید محمود مرعشى نجفى

کراماتی شگفت از آیة اله سید محمود مرعشى نجفى

 

ولادت و نامگذاری معظم له

 پس از تولد ایشان بر اساس سنّت و آداب و رسوم خانوادگى که هر مولودى را براى نامگذارى نزد علما مى برده اند، وى را پس از تطهیر و تنظیف، نخست به آستان مقدس و حرم مطهر علوى برده و او را دخیل عتبه مقدسه آن حضرت نموده، سپس به نزد خاتم المحدثین ثقة الاسلام حاج میرزا حسین نورى، صاحب مستدرک الوسائل، بردند و ایشان پس از گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ این کودک، نام خود را که محمد حسین بود به وى مرحمت کرد. نامگذارى او را خدمت شیخ الفقهاء و المجتهدین حاج میرزا حسین بن حاج میرزا خلیل بردند و او عنوان ((آقا نجفى)) را به او عنایت کرد.

سپس این کودک را به حضور جمال الزاهدین و زین السالکین آقا سید مرتضى کشمیرى بردند و ایشان کنیه ((ابوالمعالى)) را به وى داد. بعد او را به نزد سید الفقهاء والمجتهدین سید اسماعیل صدر بردند و او لقب ((شهاب الدین)) را به وى مرحمت کرد که بیشتر هم به همین لقب شهرت دارد. یکى از موهبتهاى الهى که نصیب ایشان شد، این بود که مادر وى هیچگاه بدون وضو به وى شیر نداد و پس از دوران شیرخوارگى مواظبت کرد که لقمه اى غذاى حرام و حتّى مشتبه به او ندهند و غالباً از غذاى غیرحیوانى او را تغذیه نمود.

سلسله نسب آیت اللّه مرعشى نجفى، از طرف پدر به سید فقیه، عالم عابد، زاهد عارف و محدث علامه، میر قوام الدین مرعشى مشهور به ((میر بزرگ)) سرسلسله و مؤ سس سلطنت مرعشیان طبرستان و آمل و از طریق وى به حسین اصغر، فرزند امام سجاد علیه السّلام منتهى مى شود.

.

راز موفقیت آیة اله مرعشی

هرگاه مادر به او مى گفت که پدر را بیدار کند، آیة ا... مرعشى صورت خود را بر پاى پدر مى نهاد و هیچ گاه پدر را صدا نمى زد این کار باعث خشنودى پدر شده بود و از این تواضع فرزند بقدرى راضى بود که او را دعا مى نمود. آیة ا... مرعشى بارها مى فرمود: از برکت دعاى پدر و مادر بود که من در زندگانى موفق شده ام . ایشان مى فرمود: 25 بار پیاده از نجف به کربلا به قصد زیارت حضرت سید الشهداءعلیه السّلام رفتم، در این سفرها آیة ا... حکیم، آیة ا... شاهرودى و آیة ا... خوئى نیز با من همراه بودند. اگر ما به جائى رسیده ایم از برکت آن سفرها بوده است .در آن سفرها هر کدام از ما مسؤ ول کارى مى شد من سقاى گروه بودم .

آیة ا... مرعشى مى فرمود: من براى مرجعیت یک قدم برنداشته ام و آنچه حاصل شده است لطف خداوند و عنایت اهل بیت علیهم السّلام بوده است. ایشان نقل مى فرمود: بعد از پایان درس به همراه استاد روانه مى شدم و سئوالات و اشکالهاى خود را از و مى پرسیدم، در یکى از روزها استاد با عصبانیت بر سینه من زده، من را به عقب راند، امّا من دست استاد را گرفته، بوسیدم، این عکس العمل، استاد را سخت متاءثر نمود، اظهار داشت اى شهاب! من از تو ادب آموختم .در ایامى که قم در زیر هجوم موشکها و بمباران بعثى هاى عراق قرار داشت معظم له فاصله خانه تا حرم را جهت اداى نماز جماعت پیاده طى مى پیمود و مى فرمود: مى خواهم مردم من را ببینند و بدانند در این وضعیت بحرانى از شهر خارج نشده ام تا روحیه مردم بالا برود.

.

کرامات معظم له

.

کرامت اوّل: دفاع از حجاب در زمان کشف حجاب

در زمان کشف حجاب به وسیله رضاخان پهلوى، رئیس پلیس قم که فردى بسیار پست و رذل بود به زور متوسل مى شد تا از سر زنان مؤ من چادر و حجاب برگیرد. روزى در حرم مطهر حضرت معصومه علیهاالسّلام به میان زنان با حجاب و صالحى که براى زیارت رفته بودند، رفت و قصد داشت با زور حجاب زن مؤ منى را برگیرد که با فریاد و آه و ناله او و دیگر زنان حاضر در حرم، آیت اللّه مرعشى به آن قسمت مى رود و وقتى موضوع را مشاهده مى کند، غیرت و جوانمردى اسلامى وى به جوش مى آید و چون نمى تواند خود را کنترل کند، سیلى محکمى به صورت رئیس پلیس مى زند. او که سخت از این سیلى یکّه خورده بود، آیت اللّه مرعشى را تهدید به قتل مى کند، اما روز بعد، وقتى رئیس ‍ پلیس مزبور وارد بازار مى شود، قسمتى از سقف بازار بر سر وى فرو مى ریزد و در دم هلاک مى شود و مردمى که از جریان باخبر بودند، این موضوع را از کرامات آیت اللّه مرعشى به شمار مى آورند.

.

کرامت دوّم : شفاعت شیخ مفید رحمة اللّه علیه و علامه مجلسى رحمة اللّه علیه از علماء در روز قیامت

زمانى که هنوز سى سال از عمر آیت اللّه مرعشى نگذشته بود. شبى در عالم رؤ یا مى بیند که قیامت برپا شده و به حساب همگان رسیدگى مى کنند و او را در آن عالم رؤ یا به مکانى غیر از مکان دیگران براى حساب و کتاب مى برند و به او مى گویند که چون شما اهل علم هستید به جایگاه علما برده مى شوید تا در مقابل افراد دیگر محاسبه نشوید. در این حال وارد خیمه اى بزرگ مى شود و آنجا پیامبر گرامى اسلام (ص) را مى بیند که بر منبرى نشسته و به حساب علما رسیدگى مى کند و در سمت راست و چپ آن حضرت دو عالم کهنسال و با هیئت صالحان نشسته اند و جلوى هر یک از آنها کتابهاى فراوانى قرار دارد و علما و دانشمندان در صفوف مختلفى ایستاده و هر صف نشانه یک قرن مى باشد. و او در صف چهاردهم به انتظار حساب خویش مى ایستد در حالى که بسیار مضطرب است . زیرا مى بیند که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله به دقت به حساب علما رسیدگى مى فرماید. از کسى که در کنارش ایستاده سؤ ال مى کند که آن دو نفر که در کنار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله قرار دارند چه کسانى هستند؟ آن شخص جواب مى دهد: یکى شیخ مفید و دیگرى علاّمه مجلسى است. او مى پرسد آن کتابها چیست ؟ آن شخص جواب مى دهد که تاءلیفات آن دو عالم است. اما کتابهایى که جلوى علامه مجلسى قرار دارد بیشتر است. هرگاه یک نفر از علما احتیاج به شفاعت پیدا مى کند، یکى از آن دو عالم (شیخ مفید یا علاّمه مجلسى) از او شفاعت کرده بخشوده مى شود. در این حال از خواب بیدار مى شود.

.

کرامت سوّم: حضرت معصومه علیهاالسّلام: اى شهاب! کى ما به فکر تو نبوده ایم !

آیت اللّه مرعشى مى فرمودند: روزگارى که جوانتر بودم، روزى بر اثر مشکلات فراوانى که داشتم، از جمله آن که مى خواستم دخترم را شوهر دهم ولى مال و ثروتى نداشتم تا براى دخترم جهیزیّه تهیّه کنم، با ناراحتى به حرم حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام رفته و با عتاب و خطاب، در حالى که اشکهایم سرازیر بود، گفتم اى سیده و مولاى من، چرا نسبت به امر زندگى من اهمیّتى نمى دهى؟ من چگونه با این بى مالى و بى چیزى دخترم را شوهر دهم؟ سپس با دلى شکسته به منزل بازگشتم. در این حال حالت غشوه اى مرا فرا گرفت و در همان حال شنیدم کسى در مى زند. رفتم پشت در و آن را باز کردم. شخصى را دیدم که پشت در ایستاده، وقتى مرا دید گفت: سیّده تو را مى طلبد، با عجله به حرم رفتم و چون به صحن شریف آن حضرت رسیدم، چند کنیز را دیدم که مشغول تمیز کردن ایوان طلا هستند. از سبب آن پرسیدم. گفتند هم اکنون سیّده مى آید. پس از اندکى حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام آمد، در حالى که بسیار نحیف و لاغر و رنگ پریده و در شکل و شمایل چون مادرم فاطمه زهراعلیهاالسّلام بود (چون جدّه ام فاطمه زهرا را سه بار پیش از آن در خواب دیده بوده و مى شناختم ). به نزد عمه ام رفته و دست وى را بوسیدم. آنگاه آن حضرت به من فرمود اى شهاب: کى ما به فکر تو نبوده ایم که ما را مورد عتاب قرار داده و از دست ما شاکى هستى ؟ تو از زمانى که به قم وارد شدى، زیر نظر و مورد عنایت ما بوده اى. در این حال از خواب بیدار شدم و چون دانستم که نسبت به حضرت معصومه علیهاالسّلام اسائه ادب کرده ام، فوراً براى عذرخواهى به حرم شریف رفتم. پس از آن حاجتم برآورده شد و در کارم گشایشى صورت گرفت.

.

کرامت چهارم : تشرف به محضر امام حسین علیه السّلام در کربلا و رفع مشکلات

آیت اللّه مرعشى نجفى فرموده اند که: در سال 1339 قمرى (یک سال پس از درگذشت پدرشان) هنگامى که در مدرسه قوام نجف اشرف، طلبه بودم و در آن زمان کتاب حاشیه ملا عبداللّه یزدى، در منطق را تدریس مى کردم، زندگیم به سختى و مشقت اداره مى شد و هیچ راه فرارى از دست فقر و تنگدستى نداشتم. هجوم ناراحتى ها عبارت بودند از:

 ۰۱ اخلاق ناپسند برخى از معمّمین که به بیوت مراجع رفت و آمد داشتند. از رفت و آمد آنها به منزل مراجع براى من سوءظنّى به همه مردم پیش آمده بود، چنان که با کسى ارتباط برقرار نمى کردم و حتّى نماز جماعت را پشت سر افراد عادل نیز ترک کرده بودم .

 ۰۲ دیگر آنکه یکى از منسوبین من به شدت از تدریس من جلوگیرى مى کرد و به استادم نیز گفته بود مرا به درس خود راه ندهد.

۰۳ دیگر آنکه مبتلا به بیمارى حصبه شده بودم و بعد از شفا از آن بیمارى حالت کندذهنى و نسیان برایم پیش آمده بود 

۰۴دیگر آنکه بینایى چشمهایم بسیار کم شده بود.

۰۵ دیگر آنکه از تند نوشتن عاجز شده بودم .

۰۶ دیگر آنکه گرفتار فقر شدید و تنگدستى بودم .

۰۷ دیگر آنکه در قلبم احساس نوعى بیمارى روحى دائمى مى نمودم .

۰۸ دیگر آنکه تزلزلى در عقیده ام نسبت به بعضى از امور معنوى تدریجاً روى مى داد.

۰۹ دیگر آنکه امید داشتم خداوند سفر حجّ بیت اللّه الحرام را نصیبم کند، به شرط آنکه در مکّه یا مدینه بمیرم و در یکى از این دو شهر دفن شوم .

۱۰. دیگر آنکه خداوند توفیق علم و عمل صالح را با همه گستره آن به من عنایت کند. آن مشکلات و این آرزوها، لحظه اى مرا آرام نمى گذاشت، از این رو به فکر توسّل به سالار شهیدان حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السّلام افتاده به کربلا رفتم؛ در حالى که از مال دنیا فقط یک روپیه بیشتر نداشتم و با آن، دو قرص ‍ نان و کوزه اى آب خریده بودم . وقتى وارد کربلا شدم به جانب نهر حسینى رفته و غسل کردم و به حرم شریف رفتم و پس از زیارت و دعا، نزدیک غروب بود که به غرفه کلیددار حرم، سید عبدالحسین، صاحب کتابِ بغیة النبلاء فى تاریخ کربلاء، رفتم . او از دوستان پدرم بود و از او اجازه خواستم که یک شب در حجره وى بمانم چون ممنوع بود کسى شبها در حرم مطهر باقى بماند. ایشان موافقت کرد و من آن شب در حرم ماندم و پس از تجدید وضو به حرم مشرف شدم، فکر کردم که در کدام مکان از حرم شریف بنشینم. معمول این بود که مردم در طرف بالاى سر مى نشستند، ولى من فکر کردم که حضرت در دوران زندگانى خود متوجه فرزند خویش على اکبرعلیه السّلام بوده پس قطعاً پس از شهادت نیز به سوى فرزند خود نظر دارد. از این رو در قسمت پایین پاى آن حضرت و در کنار قبر على اکبرعلیه السّلام شستم. اندکى از جلوسم نگذشته بود که صداى حزین قرائت قرآن را از پشت روضه مقدسه شنیدم. به آن طرف متوجه شدم، در آن هنگام پدرم را دیدم که نشسته بود و تعداد سیزده رحل قرآن در کنار وى بود. در جلوى او نیز رحلى بود و قرآنى بر آن قرار داشت و پدرم قرائت مى کرد. به نزد وى رفته و دست ایشان را بوسیده و از حال ایشان پرسیدم . با تبسّم پاسخ داد که در بهترین حالت و برخوردارى از نعمتهاى الهى است. پرسیدم در اینجا چه مى کنید؟ جواب داد ما چهارده نفریم که در اینجا مشغول تلاوت قرآن مجید هستیم. پرسیدم آنها کجا هستند؟ فرمود: به خارج حرم رفتند. سپس با اشاره به رحل هاى قرآن، آن سیزده نفر را معرفى کرد که عبارت بودند از علاّمه میرزا محمد تقى شیرازى، علاّمه زین العابدین مرندى، علاّمه زین العابدین مازندرانى و اسامى بقیه را نیز گفت که به خاطرم نمانده است. سپس پدرم از من پرسید که تو براى چه کارى به اینجا آمده اى، در حالى که الان ایام درسى است؟ علت آمدنم را برایش شرح دادم. پس به من امر کرد که بروم و حاجتم را با امام حسین علیه السّلام در میان بگذارم . پرسیدم امام کجاست؟ گفت در بالاى ضریح است. تعجیل کن، زیرا قصد عیادت زائرى را دارد که در بین راه بیمار شده است.

بلند شدم و به طرف ضریح رفته و آن حضرت را دیدم، امّا برایم ممکن نبود که درست به صورت ایشان نگاه کنم. زیرا چهره مبارک آن حضرت در هاله اى از نور پنهان بود. به حضرت سلام کردم. جوابم را داد، و فرمود به بالاى ضریح بیا، عرض کردم من شایستگى ندارم که به نزد شما بیایم . پس به من اجازه داد که در مکانى که ایستاده ام بمانم. آنگاه به آن حضرت بار دیگر نگاه کردم. در آن هنگام تبسّمى ملیح بر لبانش نقش بست و از من پرسید چه مى خواهى؟ من این شعر فارسى را قرائت کردم :

آنجا که عیان است   چه حاجت به بیان است

         آن حضرت قطعه اى نبات به من عنایت کرد و فرمود تو میهمان مایى. سپس ‍فرمود: چه چیز از بندگان خدا دیده اى که به آنها سوءظن پیدا کرده اى؟ با این سؤ ال در من یک دگرگونى پیدا شد و احساس کردم که دیگر به کسى سوء ظنّى ندارم و با همه مردم ارتباط و نزدیکى بسیارى دارم (صبح موقع نماز به مرد ظاهرالصلاحى که نماز مى خواند اقتدا کردم و هیچ ناراحتى و بدگمانى در من نبود). سپس حضرت فرمود: به درس خود بپرداز، زیرا آن شخص که مانع تدریس کردن تو بود، دیگر نمى تواند کارى کند (و من چون به نجف اشرف بازگشتم، همان شخصى که از نزدیکانم بود و مانع درس من مى شد، خودش به دیدنم آمد و گفت من متوجه شدم که تو جز تدریس کردن راهى دیگرى ندارى ).

آن حضرت مرا شفا داد بطورى که بینایى ام قویتر شده و به حافظه عجیبى نیز دست یافتم. سپس قلمى را به من بخشید و فرمود این قلم را بگیر و با سرعت بنویس. پس از آن ناراحتى قلبیم نیز برطرف شد و برایم دعا کرد که در عقیده ام نیز ثابت قدم بمانم. دیگر حاجاتم را نیز برآورده ساخت، غیر از مساءله حج که اصلاً متعرض ‍ آن نشد. شاید به دلیل شرطى که در سفر کردن به حجّ گذارده بودم آن حضرت اشاره اى به آن موضوع نکردند. سپس با آن حضرت وداع کردم و به نزد پدرم بازگشتم و از پدرم پرسیدم آیا حاجتى و امرى دارید یا خیر؟ پدرم گفت براى تحصیل علوم اجداد خود بیشتر کوشش کن و نسبت به برادر و خواهرانت مهربان باش و دِیْن اندکى به عبدالرضا بقال بهبهانى دارم که آن را پرداخت کن . من به نجف اشرف بازگشتم و در حالى که همه آن ناراحتیها و سوءظنها از بین رفته بود .




:: موضوعات مرتبط: عرفان و عرفا , ,
:: برچسب‌ها: سید محمود مرعشى نجفى , محمود مرعشى ,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : هومن
تاریخ : پنج شنبه 4 اسفند 1390
مطالب مرتبط با این پست